بذر اشک
چهارشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۰۴:۴۹ ب.ظ
تو بذر اشکی و جزیی ز زندگانی من
جوانه میزنی و می بری جوانی من
تو مرز سنخیت نور صبح و تاری شب
تویی سپیده ی شب دمدم اذانی من
کنایه های تمام گریزهای شعر
تویی زبان همین لحن بی زبانی من
هنوز مثل همیشه درونم آشوب است
امان نداده ای آخر به بی امانی من
من آنکه تیغ تو را بر دل همه زده ام
تو آنکه ناز گرفتی ز شست جانی من
بیا و چاره کن آقا که من تک افتادم،
میان ثانیه ها، صاحب زمانی من
۸۹/۰۲/۱۵