این بافتنی را بعد از خواندن دیوان صائب بافتم. پارچه اش از هند است و اعلا. مال این روز ها هم نیست؛ مال خیلی قبل است. اما از فرط خشکی طبع این روزهای ما، فعلاً جای عریضه را پر می کند...
سرمه می آرد به زیر چشم، اشک گونه سوز
جوشش آتش فشان در آبگرم آید بروز
شعله از سوز شرار ما خبر دارد ولی
آب شد نزد جگر، آن هیزم آتش فروز
فیض لیلی را نباید در لیالی یافتن
نکته های نغز شب گردد هویدا بین روز
با قمر رویان قمار انداختن بیهوده است
مهره ی شطرنج هرگز در نمی آید به دوز
لکنت اطفال از ترس فلک کاری اوست
بند می آید زبان آنکه می فهمد رموز
***************
از کدامین آیه ی مهری که هنگام طلوع
هم دم ابرار را مبینی و هم پینه دوز