به بهانه یادبود میلاد رقیه خاتون
جمعه, ۱۶ تیر ۱۳۹۱، ۰۴:۲۰ ب.ظ
یا بنت الحسین
داری میایی از ره دوری که داشتی
با خلعتی ز حلقه نوری که داشتی
دل از دل پدر نمک صورت تو برد
دارد حکایتی، لب شوری که داشتی
دوش عمو، کنار علی، عمه و پدر
پر بود لحظه های سروری که داشتی
آنچه جگر بسوخت، جگر سازه می شود
خود روضه ساخت، قلب صبوری که داشتی
یک چارقد، دوتای النگوی ساده و...
یک گوشوار زرد و بلوری که داشتی
چادر که سوخت، تای النگوت هم شکست
کو گوشوار و گوش بلوری که داشتی؟
خیلی شبیه مادری اما قرار نیست
هر کوچه بشکنند بلوری که داشتی...
انگار گونه تو گل انداخته پس از
بازار برده ها و عبوری که داشتی
یعنی خدا نکرده به تو تهمتی زدند؟
یعنی شکسته اند غروری که داشتی؟
راستش می خواستم کمی این شعر را مرتبش کنم و بفرستم برای کنگره شعر آقای سهرابی، لاکن هم تنبلی و هم بی ذوقی باعث شد همین بماند... الخیر فی ما وقع!
۹۱/۰۴/۱۶