گر گرفته
جمعه, ۲۶ آبان ۱۳۹۱، ۰۴:۰۶ ب.ظ
داغت شراره زد، جگرم گُر گرفته است
یک دم نگاه کن به حرم گر گرفته است
مشعل به دست داشت و معجر ز من کشید
بیهوده نیست اینکه سرم گر گرفته است
گفتی فرار کن و نگفتی کدام سو؟!
اینجا تمام دور و برم گر گرفته است
بی حال بین خیمه، مریضم رها شده
او را کشان کشان نبرم گر گرفته است
تا "دار حرب" آتش خیمه رسید و آه
یعنی جنازه پسرم... گر گرفته است
روح تو در فضای تن من حلول کرد
تا خطبه خوانده ام، اثرم گر گرفته است
به خون دل نوشتمش...
۹۱/۰۸/۲۶