قند و بادام به هم ریخت به نی
در رویت لب به بصر نزدیک است
استاد سهرابی
حرف ناموس کشیده، جری اش می کردند
رقص نی داده و هی سر سری اش می کردند
چشمشان را به سر نیزه چو می زد خورشید
با مداد سنگ، خاکستری اش می کردند
قند و بادام به هم ریخت به نی
در رویت لب به بصر نزدیک است
استاد سهرابی
حرف ناموس کشیده، جری اش می کردند
رقص نی داده و هی سر سری اش می کردند
چشمشان را به سر نیزه چو می زد خورشید
با مداد سنگ، خاکستری اش می کردند
داغت شراره زد، جگرم گُر گرفته است
یک دم نگاه کن به حرم گر گرفته است
مشعل به دست داشت و معجر ز من کشید
بیهوده نیست اینکه سرم گر گرفته است
یا جواد...
دل من چارپاره مثل کویر
چارپاره برات می سازم
و تو باید بباری و طرحی
از تو در آب دل بیندازم
از زمانی که می شناسیمت
سفره داری و ما نمکزادیم
تو اگر که جواد باشی پس
ما گداهای شهر بغدادیم
میگریم آنقدر که کمی وا شود دلم
در بین زائران شما جا شود دلم
بر بال کفتری دل خود را نوشتهام
باید کدام صحن تو انشا شود دلم؟
"یوسف اگر تویی جگر غرق خون کم است
بیشتر، خون میشود سهم جگرهای بزرگ
خانه ی گسترده، دارد دردِسر های بزرگ
این ترک خوردن، همه تقصیر روی دلبر است
گردن بُت میشود، بند تبرهای بزرگ
یا بنت الحسین
داری میایی از ره دوری که داشتی
با خلعتی ز حلقه نوری که داشتی
دل از دل پدر نمک صورت تو برد
دارد حکایتی، لب شوری که داشتی
دوش عمو، کنار علی، عمه و پدر
پر بود لحظه های سروری که داشتی
آنچه جگر بسوخت، جگر سازه می شود
خود روضه ساخت، قلب صبوری که داشتی
یک چارقد، دوتای النگوی ساده و...
یک گوشوار زرد و بلوری که داشتی
چادر که سوخت، تای النگوت هم شکست
کو گوشوار و گوش بلوری که داشتی؟
خیلی شبیه مادری اما قرار نیست
هر کوچه بشکنند بلوری که داشتی...
انگار گونه تو گل انداخته پس از
بازار برده ها و عبوری که داشتی
یعنی خدا نکرده به تو تهمتی زدند؟
یعنی شکسته اند غروری که داشتی؟
راستش می خواستم کمی این شعر را مرتبش کنم و بفرستم برای کنگره شعر آقای سهرابی، لاکن هم تنبلی و هم بی ذوقی باعث شد همین بماند... الخیر فی ما وقع!
هدیه به کریم اهل بیت علیه السلام
آنجا در جا مرد وقتی مادر...
خون خونش را خورد وقتی مادر...
مادر او را برد تا آن کوچه...
او مادر را برد... وقتی مادر...
موج ها بر سر خشکی زدگان می خیزند
رودها نیز به یک جای دگر می ریزند
باد هر سو بوزد حرف مخالف دارد
جنگ ها ماه حرامند و نمی پرهیزند
برگ ریزان زده بر جان درختان تو
فصل ها از سر سال قمری پاییزند
آب را شش جهت از روی لبت می بندند
فتنه ها را همه رو سوی تو می انگیزند
امت بد، کند آن کار که کافر نکند
نامسلمان و یهودی، سر و ته یک چیزند
حرف طوفان و شکسته شدن کشتی هاست
محتشم ها پی نقاشی رستاخیزند
میخری کل زمین را که حسینیه کنی
آن طرف تعزیه سازان همه در تجهیزند...
شدیدا شرمنده بابت دیرکرد و عدم پاسخگویی به نظرات دوستان عزیز. دوستان ببخشند مارا
التماس دعا
زمانه سخت نماند، خدا اگر باشد
وصال می رسد آخر بنا اگر باشد
دلی که ریش شد از ارتزاق خون زنده ست
جوان بماند محاسن، حنا اگر باشد
معامله نکنم هیچ جا به کرب و بلا
علی الخصوص شب جمعه ها اگر باشد
عجیب نیست اگر مرده زنده کرد زمین!
درون تربت آقا شفا اگر باشد
حسین می شنوم، جان تازه می گیرم
شتر ز تاب نیفتد، حدی اگر باشد
******
تنش که ریخت به هم سخت شد مراتب دفن
کفن که نیست فقط بوریا اگر باشد...
نثار ام البنین
دلم مثل همیشه می گدازه
به این اندوه و تنهایی بسازه
منم ام البنین ای شیر مردون
سلام ای چار قبر بی جنازه
سلام ای عون و عثمان جعفر عباس
یکی از یک بهید و بهتر عباس
دلم امشب بخونه مثل چشمت
عزیز قلب خون مادر عباس
الا رعنا جوان پرکشیده م
مزارت رو به چشم تر کشیدم
سفارش های زینب خواهرت بود
که من قبر تو کوچکتر کشیدم
شنیدم که رجز مردانه خواندی
خودت را یک نظر بر شط رساندی
خودم تربیتت کردم عزیزم
شنیدم آب دیدی تشنه ماندی...